سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهاجر بی قرار


ساعت 9:27 عصر جمعه 84/10/23


بچه یه روزه‌ام رو در آغوش گرفته‌ام
دارم تو گوشش زمزمه می‌کنم
آه: آرزو دارم کاش حرفامو بشنوی
یه عالمه چیز خوب برات دارم زود باش بزرگ شو.
من می‌خوام راجع به خدا باهات حرف بزنم
هنوزم لبام روی گوش بچه نازنینمه و دارم زمزمه می‌کنم، یکهو
احساس می‌کنم یه برقی تو چشماشه،
احساس می‌کنم می‌خواد بگه:
من هم صدها چیز دارم که بهت بگم، راستی،
تا یادم نرفته بگم که دیروز من اقیانوس را ترک کردم ...

این حرفای مامان با من بود بعدش رفت به آسمون....

 


¤ نویسنده: ستاره

نوشته های دیگران ( )

   1   2   3      >
3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
0
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
2030

:: درباره من ::

مهاجر بی قرار


:: لینک به وبلاگ ::

مهاجر بی قرار

:: اوقات شرعی ::

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::